*****************
استادی با شاگرد خود از میان جنگلی می گذشت. استاد به شاگرد جوان دستور داد نهال نورسته و تازه بار آمده ای را از میان زمین برکند.
جوان دست انداخت و براحتی آن رااز ریشه خارج کرد. پس از چندقدمی که گذشتند، به درخت بزرگی رسیدند که شاخه های فراوان داشت. استاد گفت: این درخت را هم از جای بر کن. جوان هرچه کوشید، نتوانست.
استاد گفت: بدان که تخم زشتی ها مثل کینه، حسد و هرگناه دیگر هنگامی که در دل اثر گذاشت، مانند آن نهال نورسته است، که براحتی می توانی ریشه آن را در خود برکنی، ولی اگر آن را واگذاری، بزرگ و محکم شود و همچون آن درخت در اعماق جانت ریشه زند. پس هرگز نمی توانی آن را برکنی و از خود دور سازی.
آخرین نظرات