****************
واعظی بالای منبر گفت: کسی که بخواهد صدقه بدهد هفتاد شیطان به دستش می چسبد و مانعش می شوند. مؤمنی پای منبر این سخنان را شنید و با تعجب به دوستانش گفت: صدقه دادن که این حرف ها را ندارد، من مقداری گندم در خانه دارم اکنون می روم و آن را برای فقرا به مسجد می آورم.
وقتی به خانه اش رسید زنش آگاه شد و ممانعت کرد و گفت: در این سال قحطی رعایت زن و بچه خود را نمی کنی؟ اگر قحطی طولانی شود آن وقت همه ما از گرسنگی خواهیم مرد. خلاصه به قدری مرد را وسوسه کرد تا اینکه دست خالی به نزد دوستانش برگشت.
از او پرسیدند: چه شد؟ دیدی هفتاد شیطان به دست چسبیدند و نگذاشتند صدقه بدهی! مرد جواب داد: که من شیطان ها را ندیدم ولیکن مادرشان را دیدم که نگذاشت!
آخرین نظرات