یکی بود یکی نبود زیر گنبد کبود
توی این شهرقشنگ یه روزی هیچی نبود
دیوارامون گلی بود تلفن هندلی بود
کارامون همدلی بود گازمون کپسولی بود
برقمون چراغ سیمی لامپ هامونم قدیمی
قفل درها خفتی بود یخچالامون نفتی بود
هرچی بود خوش بود دلا بیخیال مشکلا
زیلوهامون شد قالی همه چی دیجیتالی
کابل، فیبر نوری شد همه چی بلوری شد
حالا چشما وا شده اشکنه پیتزا شده
حالا با اون ور آب جوونا با آب و تاب
شب و روز چت میکنند یعنی صحبت میکنند
آب نباتا قند شده پیکانا سمند شده
کوره ده ها راه دارن چوپونا همراه دارن
توی این بگو بخند عصر همراه و سمند
دل خوش سیری چند؟
توکجایی سهراب؟
آب را گل کردند.
وچه با دل کردند..
زخمها بردل عاشق کردند،
خون به چشمان شقایق کردند….
همه جاسایه دیوار زدند،
گفته بودی قایقی خواهم ساخت…
خواهم انداخت به آب. .
دورخواهم شدازین شهرغریب….
قایقت جا دارد؟
كه نجاتم دهى ازاين گرداب….
آخرین نظرات