چوپانی ماری را از میان بوته های آتش گرفته نجات داد
و در خورجین گذاشته و به راه افتاد.
چند قدمی که گذشت مار از خورجین بیرون آمده و گفت: به گردنت بزنم یا به لبت؟
چوپان گفت: آیا سزای خوبی این است؟
مار گفت: سزای خوبی بدی است.
قرار شد تا از کسی سوال بکنند، به روباهی رسیدند و از او پرسیدند.
روباه گفت:
من تا صورت واقعه را نبینم نمیتوانم حکم کنم، پس برگشته و مار را دوباره درون بوته های آتش انداختند، مار به التماس برآمد و روباه گفت:
بمان تا رسم خوبی از جهان برافکنده نشود.
آخرین نظرات