******************
عالمی می گفت: یاد دارم که در دوران طفولیت، بسیار متعبد بودم و شب زنده دار.
یک شب در خدمت مرحوم پدرم نشسته بودم
و تمام شب بیدار بوده و قرآن در دست گرفته بودم و همه همسایگان در خواب بودند.
به پدر عرض کردم:
چرا یکی از همسایگان، سر از خواب برنمی دارد تا دو رکعت نماز گذارد؟
چنان در خواب غفلت فرو رفته اند که گویا مرده اند!
پدر گفت: جان پدر! اگر تو نیز بخوابی بهتر از آن است که غیبت مردم بکنی..
آخرین نظرات