پرده سوم: افغانستان و تمدن خشخاشی آمریکا
پس از کشورهای بسیار نوبت به افغانستان رسید. پژوهشگران و دانشمندان ضدتروریسم آمریکا پس از مدتها تحقیق و مطالعه دریافتند میان بمباران و قتل عام در افغانستان و میزان تروریسم، نسبت مستقیمی وجود دارد و برای نابودی تروریسم در دنیا چارهای جز جمله به افغانستان نیست. البته در راستای بهرهوری کامل و زدن چند نشان با یک تیر، آمریکاییها تصمیم گرفتند در حمله به افغانستان چند هدف را به صورت همزمان پیگیری کنند. آنها در قالب حمله هوایی به غیرنظامیان و مناطق غیرنظامی و بمباران خانههای خشت و گلی مردم افغانستان، در این کشور سرمایه گذاری کردند. این سرمایهگذاری بسیار سخاوتمندانه بود؛ چرا که هر بمب یا راکتی که از سوی ارتش آمریکا نثار خانههای فقیرانه افغانیها میشد صدها برابر کل آن روستا یا محله میارزید. بعضی از بمبها پیشرفتهای نیروی هوایی آمریکا خرج روستاهای افغانستان کرد بیش از ۵۰۰ هزار دلار ارزش داشتند! به نظر شما، اصلاً روستایی در افغانستان هست که اول تا آخرش ۵۰۰هزار دلار بیارزد؟
در نتیجه این سرمایه گذاری؛ هم با تروریسم مقابله میشد و هم منافع مختصر دیگری برای دولت آمریکابه دست میآمد. مثلا طبق گفته حامد کرزای (رئیس جمهور وقت افغانستان) سازمان سیا و ارتش آمریکا در طول اشغال افغانستان سالانه بیش از ۶۰ میلیارد دلار از جانب مواد مخدر تولید شده در افغانستان درآمد کسب کردهاند. شکل کار هم بسیار شرافتمندانه بود. سازمان سیا پس از شناسایی قاچاقچیان عمده مواد مخدر که با طالبان همکاری میکردند، آنها را به مذاکرده دعوت میکرد و به آنها پیشنهاد همکاری میداد. قاچاقچیان هم از خدا میخواستند که به جای همکاری با طالبان تروریست و عقبمانده، با آمریکای دموکراتیک و متمدن همکاری کنند. یکی از این قاچاقچیها جمعهخان بود که ماجرای روابط عاشقانه او با سازمان سیا از از سال ۲۰۰۸ به بعد در رسانهها منتشر شد و سر به رسوایی زد.
به نظر «پاول رابرتز» دبیر اسبق نشریه «وال استریت ژورنال»، حمله آمریکا به افغانستان یک هدف جزئی و حاشیهای دیگر هم داشت و آن تسلط بر منابع گازی این کشور بود. البته تسلط بر افغانستان میتوانست این کشور را به محل انتقال گاز کشورهای ازبکستان و ترکمنستان به سمت دریاهای آزاد (از طریق پاکستان) هم تبدیل کند و آینده بازار گاز دنیا را تحت نفوذ آمریکا قرار دهد.
بدون تردید برنده نهایی حضور آمریکا در افغانستان، مردم این کشور بودن. چون توانستند به برکت حضور سربازان آمریکایی با تمدن و مظاهر آن (مثل توالت فرنگی، تلفن همراه، فیلمهای جنسی، شبکههای ماهوارهای و…) آشنا شوند. انصافاً هم سربازان آمریکایی برای آموزش تمدن به افغانیها سنگ تمام گذاشتند. مثلا ادرار کردن روی اجساد قربانیان و بریدن انگشت مقتولین و درست کردن کلکسیون با آنها، نمونههای کوچکی از آداب زندگی مدرن بود مردم افغانستان از مربیان بزرگی مانند گروهبان «کلوین گیبز» آمریکایی یاد گرفتند.
گروهبان گیبز و همقطاران او با قلبهایی مملو از عشق به انسانیت و انگیزه فراوان برای انتقال تجربیات تمدنی به افغانیهای عقب مانده، روش موثر آموزش عملی را برای آدم کردن افغانیها و متمدن ساختن آنها به کار گرفتند. از آن پس بود که مردم افغانستان یاد گرفتند چگونه میتوان بر سر نحوه کشتن یک کودک ۶ ساله با نارنجک و اسلحه خودکار (آن هم از فاصله چند متری) مسابقه داد و شرط بندی کرد! چون تا قبل از حمله آمریکا به افغانستان، مردم این کشور بر اساس طرز فکر عقب مانده و سنتیشان خیال میکردند کشتن بچهها اقدامی غیرانسانی و زشت است و یک آدم بزرگ باید با هم قدش طرف شود.
این مطالب گزیده ای از کتاب تاریخ مستطاب آمریکا و جنایت ها و ظلم استعمارگران بود.
آخرین نظرات