هر شب يتيم توست دل جمکرانی ام
جانم به لب رسيده بيا يار جانی ام
از باد ها نشانی تان را گرفته ام
عمری است عاجزانه پی آن نشانی ام
طِی شد جوانی من و رؤيت نشد رُخت
“شرمنده ی جوانی از اين زندگانيم”
با من بگو که خيمه کجا می کنی
به پا آخر چرا به خاک سيه می نشانی ام
در اين دهه اگر چه صدايت گرفته است
يک شب بخوان به صوت خوش آسمانی ام
در روضه احتمال حضورت قوی تر است
شايد به عشق نام عمويت بخوانی ام
هم پير قد خميدگی زينب توام
هم داغ دار آن دو لب خيزرانی ام
اين روزها که حال مرا درک می کنی
بگذار دست بر دل آتشفشانی ام
در به دری برای غلام تو خوب نيست
تأييد کن که نوکر صاحب زمانی ام
اللّهم عجّل لولیک الفرج
کاربر: سرباز گمنام
آخرین نظرات