**************
مردی خسیس تمام دارایی اش را فروخت و طلا خرید و آنها را در گودالی در حیاط خانه اش پنهان کرد. هر روز به طلاها سر می زد و آنها را زیر و رو می کرد. تکرار این کار یکی از همسایگانش را مشکوک کرد تا اینکه او یک روز مخفیانه به گودال رفت و طلاها را برداشت.
روز بعد مرد خسیس به گودال سر زد اما طلاهایش را نیافت و شروع به شیون و زاری کرد و مدام به سر و صورتش می زد. رهگذری او را دید و پرسید: چه اتفاقی افتاده است؟
مرد حکایت طلاها را بازگو کرد. رهگذر گفت: این که ناراحتی ندارد. سنگی در گودال بگذار و فکر کن که شمش طلاست، تو که از آن استفاده نمی کنی، سنگ و طلا چه فرقی برایت دارد؟
ارزش هر چیزی در داشتن آن نیست بلکه در استفاده از آن است.
آخرین نظرات