**************************************
احمد رسولی
هوای سرد زمستون وسوز سرما شد
کنار منقل وکرسی لپو هویدا شد
بزد جوش وخروش دیگ شولی شلغم
که کمچلی برسیدو چه کاسه پیدا شد
دوباره دور همی ها همه بخانه ی ما
برای خوردن شولی یه شور بر پا شد
عمو وعمه وخاله ننه وزن دایی
که نقل محفل ما پیر مرد آبا شد
بگفت قصه وآبا زغول ودیو سیاه
زشیرین سخنیش گرمی دل ما شد
ننه کمچملی بر دست وبر سر آن دیگ
پدر برای دادن شولی چنان معیا شد
سرازیر شدو یکسر چه کاسه و قاشق
سر یه قاشق چویی دوباره دعوا شد
پسر عمه بزد کاسه بر سر دایی
شکست کاسه کباره که تاس ودلا شد
عمو وعمه پریدن به دایی وخاله
محل جنگ جهانی به مدبخ ماشد
زپا گشت ودمر دیک شولی شلغم
که آش آشتی کنون هم شلم وشوربا شد
خلاصه بگذر این شب شبی ز طولانی
زسال یک شبه باشد شبی که یلدا شد
سرکارخانم هانیه حیدری - کلاس زکیه1
آخرین نظرات