***************
روزی حضرت علی (ع) در دارالخلافه نشسته و
کفشهایمبارک رابه دست خویش وصله میزدند.
ابنعباس وارد شد. گفت: کفشها را چرا به پینهدوز نمیدهید تا وصله بزند؟
حضرت فرمودند: از بس به پینهدوز دادم دیگر جای وصله ندارد! شرم میکنم دوباره به او بدهم.
ابنعباس به نظرت اینکفشها بهچه میارزند؟
ابنعباس گفت: هیچ.
حضرت در چشمانِ مبارکشان٬ اشک جمع شد و فرمودند: به خدا قسم این خلافت شما، به
اندازهی این کفش پاره برای من ارزش ندارد مگر حقی را به صاحب آن برگردانم و عدالتی برقرار کنم یا باطلی نابود سازم.
آخرین نظرات