دنیای عسلی
قطره عسلـــــی بر زمین افتاد ; مورچهی کوچکی آمد و از آن چشید!! و خواست که برود
اما مزه ی عســـــل برایش اعجاب انگیز بود،پس برگشت و جرعه ای دیگر نوشید… باز عزم رفتن کرد
اما احساس کرد که خوردن از لبه عســـــل کفایت نمی کند و مزه واقعی را نمی دهد،پس بر آن شد تا خود را در عســـــل بیاندازد!! تا هرچه بیشتر و بیشتر لذت ببرد…مورچه در عســـــل غوطه ور شد و لذت می برد…اما (افسوس) که نتوانست از آن خارج شود
پاهایش خشک و به زمین چسبیده بود و توانایی حرکت نداشت…در این حال ماند تا آنکه نهایتا مُــــــــــرد…
بزرگی میگوید:
دنیـــــا چیزی نیست جز قطره عسلـــــی بزرگ!
پس آنکه به نوشیدن مقدار کمی از آن اکتفا کرد نجات می یابد،
و آنکه در شیرینـــــی آن غرق شد هلاڪ میشود…
این است حکایت دنیا…
آخرین نظرات