مرغ دو منی
شغالی مرغی از خانه پیرزنی دزدید.
پیرزن در عقب او نفرین کنان فریاد می کرد: ای وای! مرغ دو منی مرا شغال برد.
شغال از این مبالغه سخت در غضب شد و از غایت تعجّب و غضب به پیرزن دشنام داد.
در آن میان روباهی به شغال رسید و گفت: چرا این قدر بر افروخته ای؟
شغال گفت: ببین این پیرزن چقدر دروغگو و بی انصاف است. مرغی را که یک چارک هم نمی شود دو من می خواند!
روباه گفت: بده ببینم چه قدر سنگین است!
روباه مرغ را گرفته، روی به گریز نهاد و گفت: به پیر زن بگو مرغ را به پای من چهار من حساب کند!!
آخرین نظرات