شخصی آمد پیش امام رضا (ع) و عرض کرد فقیرم کمکم کنید
امام که در حال میل کردن انگور بودند،یک خوشه انگور به او داد.
مرد انگور را رد کرد و گفت: این چه دردی از من دوا میکند؟
امام هم خوشه انگور را برگرداند درون سینی، همان موقع شخصی وارد اتاق شد و سلام کرد و گفت دلم برایتان خیلی تنگ شده بود، به دیدنتان آمدم
امام یک حبه انگور به او داد. مرد بسیار خوشحال شد، انگور را گرفت و تشکر کرد.
امام یک خوشه انگور به او داد مرد تشکر کرد و از باب قدر دانی گفت: «لازم نیست، من همین حبه را میبرم خانه و آبش را میگیرم و در مقداری آب دیگر حل می کنم و همه ی خانواده از آن میخوریم»
امام سینی انگور را به او داد، مرد باز هم تشکر کرد.
امام فرمود «قلم و کاغذ بیاورید میخواهم چیزی بنویسم»، آوردند و امام باغ انگور را به او بخشید؛
مرد فقیر ناراحت شد و به امام گفت: «من فقیر بودم، این مرد فقط آمده بود شما را ببیند و دلش برایتان تنگ شده بود؛ ولی شما به او بخشش بسیار کردید»
امام فرمودند: «من که اول به تو خوشه انگور دادم، اما تو قدر ندانستی! اما این مرد تشکر کرد و قدر دانست، من هم خواستم به شیوه ی خداوند عمل کنم، خداوند به هر کس که شکر گزار باشد بیشتر عطا می کند».
لَئِنْ شَكَرْتُمْ لَأَزِيدَنَّكُمْ وَلَئِنْ كَفَرْتُمْ إِنَّ عَذابِى لَشَدِيدٌ
آخرین نظرات