********************************
خدا وجود ندارد…!!
مردی برای اصلاح سر و صورتش به آرایشگاه رفت.
در حال کار گفتگوی جالبی بین آنها در گرفت، آنها درباره موضوعات و مطالب مختلف صحبت کردند.
وقتی موضوع به “خدا” رسید، آرایشگر گفت:
من باور نمی کنم خدا وجود داشته باشد.
مشتری پرسید: چرا باور نمیکنی؟
آرایشگر جواب داد:
کافیست به خیابان بروی تا ببینی چرا خدا وجود ندارد! به من بگو؛ اگر خدا وجود داشت آیا این همه مریض می شدند؟
بچه های بی سرپرست پیدا می شد؟
اگر خدا وجود می داشت، نباید درد و رنجی وجود داشته باشد!!
نمی توانم خدای مهربانی را تصور کنم که اجازه می دهد این چیزها وجود داشته باشد…
مشتری لحظه ای فکر کرد، اما جوابی نداد، چون نمی خواست جر و بحث کند.
آرایشگر کارش را تمام کرد و مشتری از مغازه بیرون رفت.
به محض اینکه از آرایشگاه بیرون آمد، در خیابان مردی دید با موهای بلند و کثیف و به هم تابییده و ریش اصلاح نکرده، ظاهرش کثیف و ژولیده بود.
مشتری برگشت و دوباره وهرد آرایشگاه شد و به آرایشگر گفت:
می دانی چیست؟ به نظر من آرایشگرها هم وجود ندارند.
آرایشگر با تعجب گفت: چرا چنین حرفی میزنی؟ من اینجا هستم، من آرایشگرم، من همین الان موهای تو را کوتاه کردم!!
مشتری با اعتراض گفت:
نه! آرایشگرها وجود ندارند چون اگر وجود داشتند، هیچکس مثل مردی که آن بیرون است، با موهای بلند و کثیف و دیش بلند و اصلاح نکرده پیدا نمی شد!!
آرایشگر جواب داد:
نه بابا، آرایشگرها وجود دارند! موضوع این است که مردم به ما مراجعه نمیکنند.
مشتری تأیید کرد: دقیقا! نکته همین است. خـدا هم وجود دارد! فقط مردم به او مراجعه نمی کنند و دنبالش نمیگردند..
سرکارخانم رخساره زارع - کلاس زکیه 2
آخرین نظرات