*****************************
دیروز به پدرم زنگ زدم. هر روز زنگ میزنم و حالش را میپرسم.
موقع خداحافظی حرفی زد که حسابی بغضی شدم. گفت:"بنده نوازی کردی زنگ زدی".
وقتی که گوشی را قطع کردم هق هق زدم زیر گریه که چقدر پدر خوب و مهربان است.
دیشب خواهرم به خانهام آمده بود. شب ماند. صبح بیدار شدم و دیدم حمام و دستشویی را برق انداختهاست. گاز را شستهاست. قاشق و چنگالها و ظرفها را مرتب چیدهاست و…
وقتی توی خیابان ماشینم خاموش شد اولین کسی که به دادم رسید برادرم بود… و من را از نگاه ها و کمکهای با توقع رها کرد…
امروز عصر با مادرم حرف میزدم. برایش عکس بستنی فرستادم. مادرم عاشق بستنی است. گفتم بستنی را که دیدم یادت افتادم. برایم نوشت:"من همیشه به یادتم… چه با بستنی… چه بی بستنی!
و من نشستهام و به کلمهی “خانواده” فکر میکنم. که در کنارِ تمامِ نارفاقتیها و کثیفیها و پلیدیها و تهمتها و دو به هم زنیها و شلوغیها و دوروییهای آدمها و روزگار، تنها یک کلمه نیست بلکه یک دنیا آرامش و امنیت است.
خانوادهتان برقرار…
پایه هایش استوار
ناظمیان –کلاس ریحانه
آخرین نظرات