تو_چقدر_خدایی
مردی در بیابان همراه #قافله است، درهنگام حرکت قافله، شترش گم می شود، در شب تاریک در آن بیابان از شتر خود جستجو میکند…
وقتی برمیگردد، کاروان حرکت کرده و آن مرد نه خوراکی دارد ونه آبی…
باز آنقدر در پی شتر میگردد تا مایوس میشود، با یک دنیا یاس و ناامیدی به جای اول (فرودگاه قافله) برمیگردد، درآن تاریکی شب ، سرش را به زانو میگذارد، و چون وسیله دفاعی ندارد، هر آن منتظر است حیوانات درنده به او حمله کنند و پاره پاره اش کنند…
در چنین شرایطی، اگر سرش را بالا بیاورد و ببیند ،شخصی آمده و شترش را #آورده تا سوارش کند و او را به کاروان برساند!!! به نظر شما، چقدر این مرد ممکن است شاد شود؟؟؟
خدا میفرماید ، من از #توبه بنده ام بیشتر از این مرد #عقب مانده از کاروان ،خوشحال میشوم.
انوارنعمانیه صفحه ۸۸ .
تو چنان حرف میزنی که انگار در عالم فقط من را داری!!! و من مراد دل توام که به تو جفا کردم!
آخرین نظرات