از نخست وزیر ژاپن درباره راز
پیشرفت کشورش سوال شد!
وی پاسخ داد؛
ما به معلمانمان حقوق وزیر
مصونیت دیپلمات
و احترام امپراطور را داده ایم …!
موضوع: "اخلاق" - "2024-05-10 00:22:50"
┄┄┅┅
داستان_شب
حکایت
گنجشکی_که_با_خدا_قهر_بود !
روزها گذشت و گنجشگ با خدا هیچ نگفت.
فرشتگان سراغش را از خدا می گرفتند و خدا هر بار به فرشتگان این گونه می گفت:
می آید ؛ من تنها گوشی هستم که غصه هایش را می شنود و یگانه قلبی هستم که دردهایش را در خود نگاه میدارد.
و سرانجام گنجشک روی شاخه ای از درخت دنیا نشست. فرشتگان چشم به لب هایش دوختند …
گنجشک هیچ نگفت …
و خدا لب به سخن گشود : با من بگو از آن چه سنگینی سینه توست.
گنجشک گفت : لانه کوچکی داشتم، آرامگاه خستگی هایم بود و سرپناه بی کسی ام.
تو همان را هم از من گرفتي
این طوفان بی موقع چه بود؟ چه می خواستی؟
لانه محقرم کجای دنیا را گرفته بود؟
و سنگینی بغضی راه کلامش را بست …
سکوتی در عرش طنین انداخت.
فرشتگان همه سر به زیر انداختند.
خدا گفت: ماری در راه لانه ات بود.
باد را گفتم تا لانه ات را واژگون کند.
آن گاه تو از کمین مار پر گشودی.
گنجشگ خیره در خدائیِ خدا مانده بود…
خدا گفت: و چه بسیار بلاها که به واسطه محبتم از تو دور کردم و تو ندانسته به دشمنی ام برخاستی!
اشک در دیدگان گنجشک نشسته بود. ناگاه چیزی درونش فرو ریخت …
های های گریه هایش ملکوت خدا را پر کرد …
قرآن کریم / سوره بقره / آیه 216
چه بسا چیزی را خوش نداشته باشید، حال آنکه خیر شما در آن است؛ و یا چیزی را دوست داشته باشید، حال آنکه شر شما در آن است. و خدا می داند، و شما نمی دانی
وقتی چیزی در حال تمام شدن باشد،
عزیز میشود!
یک لحظه آفتاب در هوای سرد،
غنیمت میشود!
خدا در مواقع سختیها،
تنها پناه میشود!
یک قطره نور در دریای تاریکی،
همهی دنیا میشود …
یک عزیز وقتی که از دست رفت،
همه کس میشود …
پاییز وقتی که تمام شد،
به نظر قشنگ و قشنگتر میشود!
و ما همیشه دیر متوجه میشویم!
” قدر داشتههایمان را بدانیم…
چرا که خیلی زود، دیر میشود ..
یاصاحب الزمان:
امام زمان(عج) - مناجات
ای حاضرِ همیشگیِ روزگار ما
ما دور، از توایم و تو اما کنار ما
این مزرعه بدون تو آفت گرفته است
برکت فرار کرده دگر از دیار ما
از ما حریص تر شده این گردش زمان
در انتظار توست ، دقیقه شمار ما
از ما برای عشق تو آبی نگشته گرم
دل کنده ای تو از عمل بی بخار ما
غیبت خورِ کلاس ظهوریم و … حاضری
ای منتطر ، به پای قرار و مدار ما !!!
جای عمل ، به حرف دچاریم ، ما همه
کَر شد فلک از این همه شعر و شعار ما
جای ثوابِ ذکر تو غیبت کننده ایم
این حرفهای مفت ، شده افتخار ما
بی تو دچار فعل حرامیم ، روز و شب
شیطان شده ست ، مثل همیشه سوار ما
اصلا شدیم ، سکه ی یک پول ، پیش خلق
بی ارزش است ، بی تو به قرآن “عیار” ما
جاماندگانِ لحظه ی موعود ، می شویم …
گر لطف حضرتت نشود همقطار ما
نقاش ﻣﺸﻬﻮﺭﯼ ﺩﺭ ﺣﺎﻝ ﺍﺗﻤﺎﻡ ﻧﻘﺎﺷﯽﺍﺵ ﺑﻮﺩ.
ﺁﻥ ﻧﻘﺎﺷﯽ ﺑﻄﻮﺭ ﺑﺎﻭﺭﻧﮑﺮﺩﻧﯽ ﺯﯾﺒﺎ ﺑﻮﺩ…
ﻧﻘﺎﺵ ﺁﻧﭽﻨﺎﻥ ﻏﺮﻕ ﻫﯿﺠﺎﻥ ﻧﺎﺷﯽ ﺍﺯ ﻧﻘﺎﺷﯽﺍﺵ ﺑﻮﺩ، ﮐﻪ ﻧﺎﺧﻮﺩﺁﮔﺎﻩ،
ﺩﺭ ﺣﺎﻟﯿﮑﻪ ﺁﻥ ﻧﻘﺎﺷﯽ ﺭﺍ ﺗﺤﺴﯿﻦ ﻣﯽﮐﺮﺩ،
ﭼﻨﺪ ﻗﺪﻡ ﺑﻪ ﻃﺮﻑ ﻋﻘﺐ ﺭﻓﺖ…
ﻧﻘﺎﺵ ﻫﻨﮕﺎﻡ ﻋﻘﺐ ﺭﻓﺘﻦ، ﭘﺸﺘﺶ ﺭﺍ ﻧﮕﺎﻩ ﻧﮑﺮﺩ ﮐﻪ ﯾﮏ ﻗﺪﻡ ﺑﻪ ﻟﺒﻪ ﭘﺮﺗﮕﺎﻩ ﺳﺎﺧﺘﻤﺎﻥ ﺑﻠﻨﺪﺵ ﻓﺎﺻﻠﻪ ﺩﺍﺭﺩ…
ﺷﺨﺼﯽ ﻣﺘﻮﺟﻪ ﺷﺪ ﮐﻪ ﻧﻘﺎﺵ ﭼﻪ ﻣﯽﮐﻨﺪ، ﻣﯽﺧﻮﺍﺳﺖ ﻓﺮﯾﺎﺩ ﺑﺰﻧﺪ، ﺍﻣﺎ ﻣﻤﮑﻦ ﺑﻮﺩ ﻧﻘﺎﺵ ﺑﺮ ﺣﺴﺐ ﺗﺮﺱ ﻏﺎﻓﻠﮕﯿﺮ ﺷﻮﺩ ﻭ ﯾﮏ ﻗﺪﻡ ﺑﻪ
ﻋﻘﺐ ﺑﺮﻭﺩ ﻭ ﻧﺎﺑﻮﺩ ﺷﻮﺩ…
ﻣﺮﺩ ﺑﻪ ﺳﺮﻋﺖ ﻗﻠﻤﻮﯾﯽ ﺭﺍ ﺑﺮﺩﺍﺷﺖ ﻭ ﺭﻭﯼ ﺁﻥ ﻧﻘﺎﺷﯽ ﺯﯾﺒﺎ ﺭﺍ ﺧﻂ ﺧﻄﯽ ﮐﺮﺩ!!!
ﻧﻘﺎﺵ ﮐﻪ ﺍﯾﻦ ﺻﺤﻨﻪ ﺭﺍ ﺩﯾﺪ، ﺑﺎ ﺳﺮﻋﺖ ﻭ ﻋﺼﺒﺎﻧﯿﺖ ﺗﻤﺎﻡ ﺟﻠﻮ ﺁﻣﺪ،
ﺗﺎ ﺁﻥ ﻣﺮﺩ ﺭﺍ ﺑﺰﻧﺪ؛
ﺍﻣﺎ ﺁﻥ ﻣﺮﺩ ﺗﻤﺎﻡ ﺟﺮﯾﺎﻥ ﺭﺍ ﮐﻪ ﺷﺎﻫﺪﺵ ﺑﻮﺩ، ﺑﺮﺍﯾﺶ ﺗﻌﺮﯾﻒ ﮐﺮﺩ ﮐﻪ ﭼﮕﻮﻧﻪ ﺩﺭ ﺣﺎﻝ ﺳﻘﻮﻁ ﺑﻮﺩ.
ﺑﺮﺍﺳﺘﯽ ﮔﺎﻫﯽ ﺁﯾﻨﺪﻩﻣﺎﻥ ﺭﺍ ﺑﺴﯿﺎﺭ ﺯﯾﺒﺎ ﺗﺮﺳﯿﻢ ﻣﯽﮐﻨﯿﻢ،
ﺍﻣﺎ ﮔﻮﯾﺎ ﺧﺎﻟﻖ ﻫﺴﺘﯽ ﻣﯿﺒﯿﻨﺪ ﭼﻪ ﺧﻄﺮﯼ ﺩﺭ ﻣﻘﺎﺑﻞ ﻣﺎﺳﺖ ﻭ ﻧﻘﺎﺷﯽ ﺯﯾﺒﺎﯼ ﻣﺎ ﺭﺍ ﺧﺮﺍﺏ ﻣﯽﮐﻨﺪ…
ﮔﺎﻫﯽ ﺍﻭﻗﺎﺕ ﺍﺯ ﺁﻧﭽﻪ ﺯﻧﺪﮔﯽ ﺑﺮ ﺳﺮﻣﺎﻥ ﺁﻭﺭﺩﻩ ﻧﺎﺭﺍﺣﺖ ﻣﯽﺷﻮﯾﻢ؛
ﺍﻣﺎ ﯾﮏ ﻣﻄﻠﺐ ﺭﺍ ﻫﺮﮔﺰ ﻓﺮﺍﻣﻮﺵ ﻧﮑﻨﯿﻢ:
ﺧﺎﻟﻖ ﻫﺴﺘﯽ ﻫﻤﯿﺸﻪ ﺑﻬﺘﺮﯾﻦﻫﺎ ﺭﺍ ﺑﺮﺍﯾﻤﺎﻥ ﻣﻬﯿﺎ ﮐﺮﺩﻩ ﺍﺳﺖ…
علاقه به کتاب
علاقمند کردن کودک به کتاب! حداقل نیم ساعت در روز همراه کودک تان کتاب بخوانید.
با کودک تان زیاد صحبت کنید.
به کودکتان کمک کنید تا بتواند به تنهایی کتاب بخواند.
کتابخوانی از روی تصاویر را به کودک تان بیاموزید.
اهمیت مطالعه را به کودک تان بیاموزید.
از کودک بخواهید اتفاقات روزانه اش را برای شما تعریف کند.
مدت زمان و نوع برنامه های تلویزیونی را برای کودک محدود کنید.
تو_چقدر_خدایی
مردی در بیابان همراه #قافله است، درهنگام حرکت قافله، شترش گم می شود، در شب تاریک در آن بیابان از شتر خود جستجو میکند…
وقتی برمیگردد، کاروان حرکت کرده و آن مرد نه خوراکی دارد ونه آبی…
باز آنقدر در پی شتر میگردد تا مایوس میشود، با یک دنیا یاس و ناامیدی به جای اول (فرودگاه قافله) برمیگردد، درآن تاریکی شب ، سرش را به زانو میگذارد، و چون وسیله دفاعی ندارد، هر آن منتظر است حیوانات درنده به او حمله کنند و پاره پاره اش کنند…
در چنین شرایطی، اگر سرش را بالا بیاورد و ببیند ،شخصی آمده و شترش را #آورده تا سوارش کند و او را به کاروان برساند!!! به نظر شما، چقدر این مرد ممکن است شاد شود؟؟؟
خدا میفرماید ، من از #توبه بنده ام بیشتر از این مرد #عقب مانده از کاروان ،خوشحال میشوم.
انوارنعمانیه صفحه ۸۸ .
تو چنان حرف میزنی که انگار در عالم فقط من را داری!!! و من مراد دل توام که به تو جفا کردم!
اندکی درنگ و تأمل…
مگر چگونه زندگی میکنیم که تا کسی میمیرد
میگوییم راحت شد !!
خانه های بزرگ اما خانواده های کوچک داریم ،
مدرک تحصیلی بالا اما درک پایینی داریم
بی هیچ ملاحظه ای ایام میگذرانیم اما دلمان
عمر نوح میخواهد !!
کم میخندیم و زود عصبانی میشویم
تا دیروقت بیدار میمانیم
و صبحها همیشه دیر میرسیم،
کم مطالعه میکنیم اما همه چیز را میدانیم !
زیاد دروغ میگوییم اما همه از دروغ متنفریم،
زندگی ساختن را یاد گرفته ایم
اما زندگی کردن را نه
ساختمانهای بلند داریم اما طبعمان کوتاه است
بیشتر خرج میکنیم اما کمتر داریم
بیشتر میخریم اما کمتر لذت میبریم
فضای بیرون را فتح کرده ایم اما فضای درون را نه
بیشتر برنامه میریزیم اما کمتر عمل میکنیم
عجله کردن را آموخته ایم
ونه صبر کردن را…!
مگر بیشتر از یکبار فرصت
زندگی کردن داریم…؟!
آخرین نظرات