زیباست
آلزایمر
پادشاهی با هزاران خادم و نوکر و ملک بزرگی که از غرب تا شرقش ماهها راه بود ، در اوج پادشاهی خود از روی اسب افتاد و بیهوش شد …
همه نگرانش بودند … اطباء گفتند ، پادشاه حافظه اش را از دست داده اما ، هر لحظه ممکن است با یک اتفاقی تمام حافظه را بدست بیاورد … زن و بچه را نشانش میدهند ، نمیشناسد ، سرزمین را نشان میدهند … نمیشناسد …
روزی صبح بلند میشود و بدون خادم به بازار میرود و چون راه کاخ را یادش نبود … حیران میماند …
گرسنه میشود ، تشنه میشود … لباسهایش را میفروشد .. چند روزی غذا میخرد و آخر از سر ناچاری به گدایی میوفتد … از هر کس و ناکسی گدایی میکند و شاید هیچ وقت یادش نیاید که او یک پادشاه بوده است! .
.
.
این یک داستان عرفانی بود … .
1. ما همه پادشاهیم ، طبق آیه : انی جاعل فی الارض خلیفه
2. ما همه چیز را میدانستیم طبق آیه : و علم ادم الاسماء کلها … و آیه : اخذ ربک من بنی ادم… الست بربکم ، قالوا بلی
3. ما در خلقت این دنیامون از پادشاهی به بدبختی و اسفل سافلین رسیدیم طبق آیه : لقد خلقناه فی احسن تقویم ، ثم رددناه اسفل سافلین!
4. اگر خدا را فراموش کنیم هیج وقت یادمان نمیآید که پادشاه بودیم و در گدایی میمیریم طبق آیه : لَا تَكُونُوا كَالَّذِينَ نَسُوا اللَّهَ فَأَنْسَاهُمْ أَنْفُسَهُمْ!
.
5. اگر تلاش کنیم با تلنگری ، اشاره ای ، اتفاقی میتوانیم یاد بیاوریم که پادشاه بودیم و هم در این دنیا و هم در تمام عوالم پادشاه و خلیفه باشیم، طبق تمام روایاتی که میگوید: من عرف نفسه فقد عرف ربه … یعنی هرکسی یادش بیاید کی بوده ، همه چیز یادش میآید… خدا را ، عهد را … اسماء را … خلیفه بودن را …
آخرین نظرات