*****************************
بربالین دوست بیماری عیادت رفته بودیم پیرمرد شیک وکراوات زده ای هم آنجاحضور داشت چند دقیقه بعداز ورود ما اذان مغرب گفتند آقای پیرکراواتی،باشنیدن اذان ،درب کیف چرم گرانقیمتش را بازکرد و سجاده اش را درآورد و زودتر از سایرین مشغول خواندن نمازشد!
برای من جالب بود که یک پیرمرد شیک وصورت تراشیده کراواتی اینطور مقید به نماز اول وقت باشد بعد از اینکه همه نمازشان را خواندند من از او دلیل نماز خواندن اول وقتش را پرسیدم؟ و او هم قضیه نماز و مرحوم شیخ و رضاشاه را برایم تعریف کرد.
درجوانی مدتی ازطرف سردار سپه(رضاشاه) مسئول اجرای طرح تونل کندوان درجاده چالوس بودم ازطرفی پسرم مبتلا به سرطان خون شده بود و دکترهای فرنگ هم جوابش کرده بودند و خلاصه هر لحظه منتظر مرگ بچه ام بودم!
روزی خانمم گفت که برای شفای بچه، مشهد برویم و دست به دامن امام رضا(ع) بشویم. آنموقع من این حرفها را قبول نداشتم اما چون مادر بچه خیلی مضطرب و دل شکسته بود قبول کردم.
رسیدیم مشهد و بچه را بغل کردم و رفتیم وارد صحن حرم که شدیم خانمم خیلی آه و ناله وگریه میکرد. گفت برویم داخل که من امتناع کردم گفتم همینجا خوبه بچه را گرفت وگریه کنان داخل وارد شد.
پیرمردی توجه ام را به خودش جلب کرد که روی زمین نشسته بود و سفره کوچکی که مقداری انجیر و نبات خرد شده درآن دیده میشد مقابلش پهن بود و مردم صف ایستاده بودند و هر کسی مشکلش را به پیرمرد میگفت و او چند انجیر یا مقداری نبات درون دستش میگذاشت و طرف خوشحال و خندان تشکر میکرد و میرفت!
به خودم گفتم ما عجب مردم احمق و ساده ای داریم این پیرمرد چطور همه را دل خوش كرده آنهم با انجیر و تکه ای نبات!
حواسم ازخانم و پسرم پرت شده بود و تماشاگر این صحنه بودم که پیرمرد نگاهی به من انداخت و پرسید:
حاضری باهم شرطی بگذاریم؟
گفتم: چه شرطی و برای چی؟
شیخ گفت:
قول بده در ازاء سلامتی و شفای پسرت یکسال نمازهای یومیه را سروقت اذان بخوانی!
متعجب شدم که او قضیه مرا از کجا میدانست!؟ كمی فکر کردم دیدم اگر راست بگوید ارزشش را دارد. خلاصه گفتم: باشه قبوله و با اینکه تا آنزمان نماز نخوانده بودم واصلا قبول نداشتم گفتم:باشه!
همینکه گفتم قبوله آقا، دیدم سر و صدای مردم بلند شد و در ازدحام جمعیت یکدفعه دیدم پسرم از لابلای جمعیت بیرون دوید و مردم هم بدنبالش چون شفاء گرفته و خوب شده بود!
من هم از آن موقع طبق قول و قرارم با مرحوم
” #شیخ_حسنعلی_نخودکی” نمازم را دقیق و سروقت میخوانم!
اما روزی محل اجرای تونل کندوان مشغول کار بودیم که گفتند سردار سپه جهت بازدید در راهه و ترس و اضطراب عجیبی همه جا را گرفت چرا که شوخی نبود رضاشاه خیلی جدی و قاطع برخورد میکرد!
درحال تماشای حرکت کاروان شاه بودیم که اذان ظهر شد، مردد بودم بروم نمازم را بخوانم یا صبرکنم بعداز بازدید شاه نمازم را بخوانم ، چون به خودم قول داده بودم و به آن پایبند بودم اول وضو گرفتم و ایستادم به نماز.
رکعت سوم نمازم سایه رضاشاه را کنارم دیدم و خیلی ترسیده بودم! اگرعصبانی میشد یا عمل منو توهین تلقی میکرد کارم تمام بود
نمازم که تمام شد بلند شدم دیدم درست پشت سرم ایستاده، لذا عذرخواهی کردم و گفتم : قربان درخدمتگذاری حاضرم شرمنده ام اگر وقت شما تلف شد و…
رضاشاه هم پرسید: مهندس همیشه نماز اول وقت میخوانی!؟
گفتم: قربان از وقتی پسرم شفا گرفت نماز میخوانم چون در حرم امام رضا(ع) شرط کردم رضاشاه نگاهی به همراهانش کرد و با چوب تعلیمی محکم به یکی زد و گفت:
مردیکه پدرسوخته،کسیکه بچه مریضشو امام رضا شفابده، ونماز اول وقت بخوانه دزد و عوضی نمیشه! اونیکه دزده تو پدرسوخته هستی نه این مرد!
بعدها متوجه شدم،آن شخص زیرآب منو زده بود و رضاشاه آمده بود همانجا کارم را یکسره کند اما نمازخواندن من، نظرش راعوض کرده بود و جانم را خریده بود!
ازآن تاریخ دیگر هر جا که باشم اول وقت نمازم را میخوانم و به روح مرحوم “حسنعلی نخودکی” فاتحه و درود میفرستم
(خاطره مهندس گرایلی سازنده تونل کندوان)
مدیریت
آخرین نظرات