****************************
نقل قول: از
خواهر بزرگواراسما پروینی فرزند
????سردار شهید سبزعلی پروینی????
دیشب خیلی دلتنگ بابا بودم خیلی درتنهایی اشک ریختم وندونستم کی خوابم برد…
صبح که رفتم مدرسه یکی از همکارای فرهنگی جلومو گرفت درحالیکه اشک میریخت بهم گفت خواب عجیبی درمورد من وپدرم دیده که یه ربطی به نیت خودش داشت….
واما اون خواب عجیب اززبان همکار فرهنگی ام…
ایشون گفتند که دیروز فلشی رو که عکس خانوادگیم داخلش بود رو گم کرده بودم وخیلی ناراحت وپریشون در به در دنبال فلشم میگشتم ولی پیدا نشد که نشد …
با اون حال ناراحتم که کلی هم اشک ریخته بودم توی دلم نیت کردم و گفتم:
خدایا به امیدی میخوابم که توی عالم خواب منو یه راهنمایی کنی وبه این بنده ات کمک کنی و آبروی منو حفظ کنی که فلشم پیدا شه ومن خیالم راحت شه…
وضو گرفتم وخوابیدم…
در عالم رویا دیدم که
????شهید پروینی????
باچهره ی نورانی و لباس سر تا پا سفید کنار دو سید عرب زبانی نورانی چهره بودند وشما هم دست پدر رو گرفته بودی ولبخند به لب داشتی …
پرسیدم:
اسما تو اینجا چیکارمیکنی؟
پدر بزرگوارت لبخندی زد و گفت اسما دلش برای باباش تنگ شده بود اومده منو ببینه …
ضمنا خواهر بزرگوارم اون گمشده ی شماهم داخل کشوی اول کمدتون هست
نگران نباشید…
ایشون درحالیکه اشک میریخت به من گفت به جون بچه هام صبح که ازخواب بیدارشدم رفتم همونجا که
???? شهید پروینی ????
آدرسشو داده بود و فلشم رو همونجا پیدا کردم ودو رکعت نماز شکر بجا آوردم….
بعد از شنیدن این جریان درحالیکه منو همکارم به شدت اشک میریختیم منم ماجرای دلتنگی همون شبم رو به همکارم گفتم ….
نتیجه گرفتم که واقعا شهدا زنده اند وازهمه چیز خبر دارند….
وعند ربهم یرزقونند????
سر کار خانم رخساره زارع - کلاس زکیه2
آخرین نظرات