******************************
تو شلوغيِ اربعين ديدم زني با عباي عربي روبروي حرم سيدالشهدا با لهجه و كلام عربي با ارباب سخن ميگويد.
عربي را ميفهميدم؛
زنِ عرب میگفت:
آبرويم را نبر،
به سختي اذن زيارت از شوهرم گرفته ام…
بچه هايم را گم كردهام …
اگر با بچه ها به خانه برنگردم شوهرم مرا ميكشد…
گريه مي كرد و با سوزِ نجوايش اطرافيان هم گريه ميكردند.
كم كم لحن صحبتش تند شد:
توخودت دختر داشتي…
جان سه ساله ات كاري بكن…
چند ساعت است گم كردهام بچههايم را.
? كمي به من برخورد كه چرا اينطور دارد با امام حسين(ع) حرف میزند.
ناگهان دو كودك از پشت سر عبايش را گرفتند…
يُمّا يُمّا ميكردند…
زن متعجب شد…
? با خود گفتم لابد بايد الان از ارباب تشكر كند..!
بچه هايش را به او دادند، اما بي خيالِ از بچه هاي تازه پيداشده دوباره روبرويِ حرم ايستاد..
? شدت گريه اش بيشتر شد!!
همه تعجب كرده بوديم!
رفتم جلو
.. : خانم چرا هنوز گريه ميكني؟
خدا را شاكر باش!
? زن با گريه ي عجيبي گفت:
من از صاحب اين حرم بچه هايِ لالم را كه لال مادرزاد بودند خواسته ام، اما نه تنها بچه هايم را دادند، بلكه شفاي بچه هايم را هم امضا كردند
آخرین نظرات